چهغباري؟
چه غباري برخاست!!
وقتي آن ديوار كهنه فروريخت.
مادرم جيغ كشيد.
پدرم پرسید: چه شد؟
من دويدم سوي تلوارهٌ خاك
چشمهايم را ماليدم
اندكي بعد
وقتي آن گرد نشست ديدم
خانهٌ كهنهٌ آنسوي حياط
ناگهان خوابيدهست
كمكمك فهميدم
كه چه موروملخي اين صدسال
در دل خانهٌ ما لوليدهست
بعد گفتم بهپدر كه بيايد و ببيند
كه چسان از بنياد
پايههاي گلي خانهٌ ما پوسيدهست
خواهرم گفت: «ميتوان حالا از نو،
خانهيي ديگر ساخت »
من ولي، باخود انديشيدم:
ـ چهغباري برخاست
وقتي اين ديوار كهنه [فروريخت
كاش
قبل از آندم كه فروريزد اين كهنهسرا
تبري ميآوردم!
م. شوق
نقل از کتاب گهای درد
چه غباري برخاست!!
وقتي آن ديوار كهنه فروريخت.
مادرم جيغ كشيد.
پدرم پرسید: چه شد؟
من دويدم سوي تلوارهٌ خاك
چشمهايم را ماليدم
اندكي بعد
وقتي آن گرد نشست ديدم
خانهٌ كهنهٌ آنسوي حياط
ناگهان خوابيدهست
كمكمك فهميدم
كه چه موروملخي اين صدسال
در دل خانهٌ ما لوليدهست
بعد گفتم بهپدر كه بيايد و ببيند
كه چسان از بنياد
پايههاي گلي خانهٌ ما پوسيدهست
خواهرم گفت: «ميتوان حالا از نو،
خانهيي ديگر ساخت »
من ولي، باخود انديشيدم:
ـ چهغباري برخاست
وقتي اين ديوار كهنه [فروريخت
كاش
قبل از آندم كه فروريزد اين كهنهسرا
تبري ميآوردم!
م. شوق
نقل از کتاب گهای درد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر